در اتاقي از خودم هيچكس با من نيست هيچكس

تنهاي تنهايم غريب و بي كس سايه ها بلندند اينجا غمها بلندتر

بغض در گلومه در پشت پلكم قطره قطره دريا دريا ولي نمي بارم

ميرم و كناري چشم مي بندم به خودم

ميرم و كز مي كنم تو سكوتم نفسهام و مي شمارم ترديدام و مي شمارم

پا به پاي هم مي آيند تا كه من بخوابم ولي نمي خوابم هيچ وقت نخوابيدم هيچ وقت نمي خوابم حتي اون زمانيكه ساعتها چشمها بر همند

حتي اون زمانيكه من مرده ام

حتي اون زمانيكه خيال ميكنم مي خندم

زمان مي گذرد سالها مي گذرد قرنها مي گذرد من مي مانم اتاق مي ماند بيداري در كنارم هميشه با من است